نان حلال...
به قلم : امیرعباس تاریخ نگارش: دو شنبه 22 ارديبهشت 1398
درسته که بابام یه کارگر سادست و
نمی تونه برام همه چی بخره...
درسته زیاد نمی بینمش...
اما میدونم که مردونگی رو با همه سادگیش خوب بلده...
می دونم سر سفرمون نون حلال آورده...
و به خاطر منه که زیر اون آفتاب داغ تابستون داره زجر میکشه و
کار می کنه...
بابا جون دوست دارم...
نظرات شما عزیزان:
1:35